زندگی، دانش و فناوری

علم و دانش بهترين يادبود براي انتقال به ديگران است، ادب زيباترين نيكي ها است و فكر و انديشه آئينه صاف و تزيين كننده اعمال و برنامه ها است. امام هادي علیه السّلام (مستدرك الوسائل، ج 11، ص 184، ح 4 ) منبع : راسخون

۱۴ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

مولود کعبه، شهید محراب

به غدیر نزدیک میشیم... 

من شیعه علی ام، یا حداقل دوست دارم باشم

امّا جدا از اینکه چه دین و مذهبی داریم

آیا تا به حال به این نکته دقت کردیم که چرا علی علیه‌السلام در کعبه متولد و در محراب شهید شد... 


خاطره جالبی که شاید از یه زاویه جدید به موضوع نگاه کنیم:

"یکی از خانواده‌های همسایه ما پیرو دینی هستن که در اون برای امام علی علیه‌السلام شانی فرا بشری قایل بوده و علی علیه‌السلام رو شایسته پرستش میدونن

روزی در مورد همین موضوع، پسر همسایه با محسن برادر کوچیکم، وارد بحث میشه

اینکه اون چه استدلالی داشته من خبر ندارم ولی محسن با طرح یک سوال پسر همسایه او رو وادار به سکوت و ترک بحث کرده بود...

اون سوال این بود:

شما که میگین امام علی، خدا است

پس موقعی که حضرت ضربه شمشیر خورد، چرا و رو به چه کسی سجده کرده بود؟ "


راجع به این موضوع خیلی فکر کردم

نمیگم لزوماً این تنها علتِ ولی شاید یکی از علتهایی که امام شهید محراب شد همین بود که

برهان و علتی آشکار برای هدایت مردم و جلوگیری از انحراف عقیده شون باشه

چرا که امام علی علیه‌السلام با سابقه درخشانی که در ولادت، دین، علم، جنگاوری و سایر فضلیت ها داشتند، شخصیتی منحصر به فرد و بی نظیر برای تمام تاریخ هستند.

و شاید این موجبات انحرافات فکری گسترده تری در بین دوستداران امام میشد، اگر امام در محراب ضربه نمیخورد.


+ درسی که از محسن توی این قضیه گرفتم این بود که

با هر کس در حد میزان درکش باید وارد بحث شد

شاید اگه من جای محسن بودم، به بحث راجع به ویژگی های خدا میپرداختم ولی شاید هرگز این تاثیر رو نمیذاشت. 


واللّه اعلم،  عزیزٌ حکیم

۱۹ مهر ۹۳ ، ۲۰:۱۹ ۰ نظر
صبحدم

کی؟ با چند ضرب؟

یکی از بازیهایی که در دوران کودکی و به ویژه نوجوانی با توپ انجام میدادیم ،  بازی خودمان در آوردیِ "کی؟ با چند ضرب؟" بود.  

در این بازی یک دروازه که معمولا چارچوب در بود انتخاب میشد و محلی برای کاشتن توپ، این محل به گونه ای انتخاب میشد که موانعی در مسیر مستقیم توپ به دروازه وجود داشته باشد. وظیفه بازیکنان گل کردن توپ با ضربات کمتر بود، هر کس با کمترین تعداد ضربه توپ را گل میکرد او برنده بود


زمانی که همبازی وجود نداشت

همین بازی را با چند حریف خیالی انجام میدادم

۸ بازیکن در دو گروه یا 16 بازیکن در 4 گروه

در واقع بجای آن حریفان، خودم بازی میکردم

در هر مرحله چند هدف، برای هر هدف هر بازیکن چند بار فرصت داشت

بهترین رکورد بازیکن ثبت میشد

تمام این اعداد و ارقام و بازیکنان یک مرحله همه را به ذهن سپرده

و به یکباره وارد کاغذ میکردم،  بعدها متوجه شدم همین بازی ساده، به طور ناخودآگاه باعث تقویت حافظه کوتاه مدت و میان مدت شده.


۱۵ مهر ۹۳ ، ۲۱:۳۴ ۲ نظر
صبحدم

جوان

خستگی کار و مشغولیت های فکری منو تو خودم برده بود

برای همین بعضی از حرفای راننده تاکسی رو خوب گوش نمیدادم

منو خطاب کرد و چیزی گفت نفهمیدم چی گفت

نگاش کردم دوباره تکرار کرد :

"اگه تو جوونی اون چیه؟ اگه اون جوونِ پس تو چی هستی؟"

من اصلا حواسم نبود کیو میگه، گفتم چرا؟

پشت چراغ قرمز بودیم، اشاره کرد به ماشین جلویی و گفت:

"ببین اون جوونو، سر و وضعشو ببین، با خودت مقایسه کن"


من توی ذهنم داشتم خودمو آماده میکردم برای اینکه از جوون دفاع کنم و اینکه نباید از روی ظاهر قضاوت کرد ولی... 

چراغ سبز شد، ماشین به حرکت افتاد و صبحتهای راننده ادامه پیدا کرد

"

بعضی از جوونا با سر و وضع ناجور میان بیرون،  من چطور میتونم با خانواده ام، همسر و دخترم بیام بیرون؟


پسره روی دستشو خالکوبی کرده

با اون لباساش

خم که میشه زیرشلواریش که روش نوشته USA معلوم میشه و... 

"


تازه داشتم متوجه میشدم که منظور این بنده خدا چیه

از خجالت فقط سکوت کردم

شاید برای دلداری گفت :

ما کسایی مثل شما رو که مثل جوونی خود مایید رو که میبینیم، امیدوار میشیم


+ نباید از روی ظاهر قضاوت کرد ولی پوشش ما غیر از جنبه های فردی، وجوه اجتماعی هم داره

+ ما در قبال امنیت و آرامش دیگران مسئولیم 

۱۳ مهر ۹۳ ، ۱۹:۳۶ ۱ نظر
صبحدم

کوه می‌خوام برف روش باشه

یه بنده خدایی تعریف می‌کرد که یکی از پسربچه‌های فامیل مدام بهونه‌گیری می‌کرد، 

برای اینکه حواسش پرت شه و آرومش کنن بهش میگن : اون کوه رو نگاه برف روشه 

پسربچه تا اینو میشنوه میگه : کوه می‌خوام ، برف روش باشه

پدر این پسر کارمند و مادرش معلم است - حدود پنج شش ساله

پسربچه با کلاه

یکی دیگه پسربچه‌های فامیل به پدربزرگش میگه : دایی کجاست؟

پدربزرگ : رفته سر کار

پسر : چرا؟

پدربزرگ : برای اینکه پول در بیاره

پسر : اگه یه میلیون داشتم یه پیکان می‌خریدم تا روش کار کنم

پدر پسر کارگر و مادرش خانه دار است - با حدود سه چهار سال


+ نکته‌ی جالب برای من این بود که :

همین چند سال اول زندگی چقدر محیط و شیوه‌ی تربیتی خانواده در طرز فکر این بچه‌ها تاثیر گذاشته

۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۹:۳۴ ۱ نظر
صبحدم