یه بنده خدایی تعریف میکرد که یکی از پسربچههای فامیل مدام بهونهگیری میکرد،
برای اینکه حواسش پرت شه و آرومش کنن بهش میگن : اون کوه رو نگاه برف روشه
پسربچه تا اینو میشنوه میگه : کوه میخوام ، برف روش باشه
پدر این پسر کارمند و مادرش معلم است - حدود پنج شش ساله
یکی دیگه پسربچههای فامیل به پدربزرگش میگه : دایی کجاست؟
پدربزرگ : رفته سر کار
پسر : چرا؟
پدربزرگ : برای اینکه پول در بیاره
پسر : اگه یه میلیون داشتم یه پیکان میخریدم تا روش کار کنم
پدر پسر کارگر و مادرش خانه دار است - با حدود سه چهار سال
+ نکتهی جالب برای من این بود که :
همین چند سال اول زندگی چقدر محیط و شیوهی تربیتی خانواده در طرز فکر این بچهها تاثیر گذاشته