زندگی، دانش و فناوری

علم و دانش بهترين يادبود براي انتقال به ديگران است، ادب زيباترين نيكي ها است و فكر و انديشه آئينه صاف و تزيين كننده اعمال و برنامه ها است. امام هادي علیه السّلام (مستدرك الوسائل، ج 11، ص 184، ح 4 ) منبع : راسخون

۱۸ مطلب با موضوع «روزنگار» ثبت شده است

داناترین مرد

روزی یک آتنی نزد پیشگوی معبد دلفی رفت و از آپولون پرسید که داناترین مرد آتن کیست؟پیشگو گفته بود که سقراط داناترین مرد آتن است. وقتی این حرف به گوش سقراط رسید تعجب کرد، چون همیشه می‌گفت چیز زیادی نمی‌داند. اما وقتی با افرادی که به نظر می‌رسید از او باهوش تر و داناترند حرف می‌زد، می‌دید که حق با پیشگوی معبد دلفی است. فرق سقراط با بقیه این بود که آنها دلشان به دانش اندکشان خوش بود و حتی با اینکه چیزی بیشتر از سقراط نمی‌دانستند خود را دانا می‌پنداشتند. خوب معلوم است کسی که از دانسته هایش راضی باشد، نمی تواند فیلسوف شود. (یاستین گوردر)

۲۱ دی ۹۴ ، ۱۳:۰۹ ۰ نظر
صبحدم

شغل زدایی به سبک ایرانی

چهار جفت جوراب فقط 5000 تومن
پنج تا خودکار 1000 تومن
4 تا باتری قلمی 1000 تومن
و ...


تا وارد مترو میشی یه ریز این صداها ... . یکی از فروشنده ها در حین تبلیغ جنس هاش میگفت :
"ارزون میدم، چون اینا از بانه میاد گمرکی ندادن و ارزون هستن"
به همین راحتی فروش انواع و اقسام کالاهای خارجی با قیمت پایین، فروشنده ها خبر ندارن که دارن خودشون و بقیه رو بیکار میکنن! البته گاهی هم کالاهای ایرانی فروخته میشن که چون اون هم باعث دور زدن اصناف و پرداخت نکردن مالیات میشه به اندازه خودش ضربه میزنه. گاهی هم فروش کالاهای خارجی به اسم جنس ایرانی و تولید ملی رو می بینیم. این فروش کالای خارجی از یه طرف و از طرف دیگه استفاده از کارگران خارجی ، باعث دامن زدن به بیکاری شده.

امروزه شاهد تبلیغ انواع و اقسام کالاهای خارجی در رسانه ملی هستیم.
چند مثال ساده:
داو فرق میکند ...
خمیر دندان سیگنال ...
هوم کر ...
و ...
برای ملموس تر شدن میزان تاثیر گذاری خرید کالاهای خارجی بر اشتغال، بعضی از تحلیلگران محاسبات ساده ای انجام دادن که جای تامل داره. به عنوان مثال طبق بررسی انجام شده اگر هر ایرانی فقط مسواک خودش رو ایرانی بخره برای 5000 کارگر شغل ایجاد میشه (منبع)

این موارد جای خود، به خدمت گرفتن دوباره بازنشسته ها در ارگانهای مختلف و قانون کار ضعیف، باعث بیکاری و بدکاری بسیاری جوانان شده، اینقد که وقت داریم بیایم و تو وبلاگ از این جور مطالبی بنویسیم :)

جالب است ببینید :
دو میلیون جوان بیکار در انتظار کاهش خرید کالای خارجی
استخدام 5000 کارگر با یک تصمیم ساده
۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۲ ۰ نظر
صبحدم

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

 

شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمی​آید به چشم غم پرست

 

بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

 

همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو

 

کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

 

این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

 

ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

 

تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع

همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو

 

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع

سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

 

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

 

آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

شعر حافظ، منبع اینترنتی: http://www.jasjoo.com
۰۷ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۹ ۰ نظر
صبحدم

کلارا سانچز

همین دقایق پیش اتفاق جالبی افتاد ...
حین برنامه نویسی و کد زدن، یه اسم به ذهنم خطور کرد. "کلارا سانچز"
در حالی که تا جایی که میدونم این اسم رو نه از کسی شنیدم و نه جایی دیدم
بلافاصله و از روی کنجکاوی سرچ کردم "clara sanchez" و بعدش "کلارا سانچز" نتیجه قابل توجه بود.

کلارا سانچز، رمان نویس اسپانیایی زبان و برنده چندین جایزه ادبی، از جمله جایزه ادبی نادال اسپانیا و جایزه پلانتا است.
هر چند تعداد رمان هایی که خوندم به تعداد انگشتان دست هم نمیشه ولی از سر کنجکاوی هم شده اگر کتابی از این نویسنده به انگلیسی یا فارسی ترجمه شده باشه حتما میخونم. مخصوصاً عنوان کتاب "آسمان بازگشته است" خیلی جالب به نظر میرسه .
۱۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۵ ۰ نظر
صبحدم

مناجات یک شهید

مناجات شهید مرتضی خانجانی


منبع : کتاب مناجات نامه شهدای استان کرمانشاه، به کوشش عین الله عبدی و عبدالله جواری

۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۰۰ ۰ نظر
صبحدم

تفکر استقرایی

دهقانی به یک غاز غذا می دهد. ابتدا حیوان ترسو مردد است و به این فکر می کند که: «چه اتفاقی افتاده است؟ چرا او به من غذا می دهد؟» موضوع هفته ها ادامه پیدا می کند تا اینکه بالاخره تردیدهای غاز از بین می رود. بعد از چند ماه غاز مطمئن می شود که: «من در قلب دهقان جا دارم.» و هرچه این غذا دادن ادامه می یابد تاییدی بر این باور او است. در حالی که غاز کاملا از خیرخواهی دهقان مطمئن شده است. یک روز در کمال ناباوری از قفسش بیرون کشیده می شود و کشاورز سرش را می برد. این غاز قربانی تفکر استقرایی شده است. تفکری با گرایش ترسیم نوعی یقین و اطمینان عالم گیر بر پایه مشاهدات منفرد.
دیوید هیوم، فیلسوف قرن هجدهم، این تمثیل را برای هشدار دادن نسبت به خطرات این نوع تفکر به کار برد. با این همه تنها غازها نیستند که در دام این نوع از تفکر گرفتارند.

به نقل از: http://www.time.ir

منبع اصلی: رولف دوبلی (دنیای اقتصاد، شماره 3193، صفحه 30)

۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۷:۳۶ ۱ نظر
صبحدم

یک روز معمولی

امروز بعد از گشت و گزار فراوان بالاخره موسسه غیر انتفاعی رو پیدا کردم. کل تشکیلاتش شبیه یه دبیرستان بود. دانشجوها مشغول انتخاب واحد بودن.

از یکی از دانشجوها پرسیدم "گروه کامپیوتر کجاست؟ دارین؟" جواب داد: "نمیدونم از آموزش بپرس!"

اتاق آموزش پر از دانشجو بود دوباره از یه دانشجو دیگه پرسیدم :"گروه کامپیوتر؟" جواب: "نمیدونم!"

از کارمند سالخورده ای که به هیچ کس کار نداشت و خیلی ریلکس با گوشی ش ور میرفت پرسیدم: "ببخشید آقا!" بلندتر پرسیدم "ببخشید آقا! چطور درخواست بدم برای تدریس؟" با خونسردی سرش رو بالا گرفت و گفت: "اون آقای اون طرفی رو میبینی اون مدیر گروه کامپیوتره با ایشون صحبت کن."

رفتم پیش اقای اون طرفی، حسابی سرش شلوغ بود. سر نمره داشت با بعضی از دانشجوها چونه میزد یا امور آموزشی شون رو انجام میداد. دانشجوها طوری به پیشخوان چسبیده بودن که انگار سبد کالایی چیزی توزیع میشد. بالاخره از یکی از دانشجوها اجازه گرفتم که سوال بپرسم، برگشت گفت: "منم کار دارم!!!" ولی یکم میدون رو خالی کرد و فرصت شد که با مدیر گروه صحبت کنم. پرسید: "درخواست دادین؟" گفتم: "از کجا؟" گفت: "از اون آقا!" دوباره رفتم پیش همون کارمند قبلی ایشون هم ارجاع داد به شخص دیگه ای.

کارمندی مسن و عصبی که همون چند لحظه تحملش سخت بود. گفتم درخواست میخوام بدم. اول گفت: "برنامه این ترم بسته." گفتم با مدیر گروه صحبت کردم ایشون گفتن درخواست بدین. این بار گفت: "درخواست چی؟" شروع کرد به گشتن روی میز نه چندان مرتبش و بلند بلند غر میزد و میگفت:"هر روز میان درخواست میدن، آخرش هم هیچی به هیچی!" یه مقدار گشت بعد دانشجوها ازش چند تا سوال پرسیدن و رفتن. یکی از دانشجوها با حالت درماندگی بهش گفت: "من فقط به خاطر 25 صدم مشروط شدم چی کار کنم، تا حالا از هیچ درسی نیافتادم" کارمند با لحن زننده ای جواب داد:"منم تا پارسال دمبل میزدم و ...".  بلند شد شروع کرد با تلفن صحبت کردن بعد از چند دقیقه اومد دوباره پرسید چی خواستین؟ توضیح دادم و باز شروع کرد به جستجو و مدام غر میزد تا حدی که منصرف شده، بلند شدم و گفتم ممنون! اومدم بیرون از ساختمان، چند لحظه صبر کردم، دوباره برگشتم و رزومه رو به مدیر گروه تحویل دادم. با نگاه دلسوزانه و شاید حتی شرمندگی پرسید: "برگه درخواست ندادن بهتون؟" گفتم: نه، شماره تلفن هست اگه نیاز داشتین تماس بگیرین. تشکر کرد و اومدم بیرون !


از اینجا رفتم یه موسسه دیگه که در محل دیگری از شهر بود، ادب خاصی اینجا حاکم بود

از یکی از کارمندای آموزش پرسیدم: "چطور درخواست بدم؟" جواب داد: "از آقای فلانی"

جالب بود که تا من پرسیدم ایشون از در وارد شد. صحبت کردیم، گفتن ترم بسته و بچه ها دارن انتخاب واحد میکنن برای ترم بعد اردیبهشت بیاین. ایشون هم مسن بود ولی شدیدا تحت تاثیر ادب و لحن آرومش قرار گرفتم.


با کلی خستگی رسیدم خونه! راجع به حرفای خاله زنکی یکی از آقایون فامیل خبری بهم رسید. به شدت جا خوردم. نه فهمیدم چرا این حرفا رو زده، نه فهمیدم چرا تو جمع گفته، نه فهمیدم چرا در غیاب شخص مورد خطابش گفته و نه اینکه چه خصومتی باعث شده تا این حد با عقده حرف بزنه.

+ و پناه بر خدا از شر شبه مسلمانان !

۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۱۰ ۰ نظر
صبحدم

جوانیم فدای حسین!

امروز موقع برگشتن به خونه، چشمم به شیشه عقب ماشین جلویی افتاد

روی شیشه درشت نوشته بود: جوانیم فدای حسین 

در ذهنم گفتم:تو چه کار کردی برای حسین که همچین ادعای بزرگی داری؟!

همیشه ادعا داشتن راحت تر از عمل کردن بوده و هست

ادعا یعنی قبل از انجام کاری اون رو به خودت نسبت بدی

البته ابراز احساسات و علاقه در این مورد بد نیست

ولی باید ترسید


+ هزاران نفر با نامه ادعای یاری کردن حسین رو داشتن

ولی در عمل تنهاش گذاشتن

۱۵ آبان ۹۳ ، ۱۶:۵۷ ۰ نظر
صبحدم

دامن چین دار گل گلی

دیروز مامان دامن بچگانه ای که خودش دوخته بود رو به من نشون داد و گفت: "خوبه برای دختر فلانی؟"

بلافاصله به شوخی گفتم: "بذارش برای دختر خودم"

همینکه این جمله رو شنید، بلند خندید و قربون صدقه ای بچه ای رفت که هنوز... 


امروز تمام لباسهای با سایز کوچیک رو یکی یکی نشونم میداد و اسمشونُ میگفت :

یقه خرگوشی

پلی دار

دامن شلواری

و... 


محو مدلهای مختلف و سایز کوچیک شون شده بودم

تن یه بچه فسقلی چقدر میتونست قشنگ باشه


+ ابعاد لباسا با احساسات آدم بازی میکرد :)

۰۷ آبان ۹۳ ، ۲۳:۴۶ ۰ نظر
صبحدم

مولود کعبه، شهید محراب

به غدیر نزدیک میشیم... 

من شیعه علی ام، یا حداقل دوست دارم باشم

امّا جدا از اینکه چه دین و مذهبی داریم

آیا تا به حال به این نکته دقت کردیم که چرا علی علیه‌السلام در کعبه متولد و در محراب شهید شد... 


خاطره جالبی که شاید از یه زاویه جدید به موضوع نگاه کنیم:

"یکی از خانواده‌های همسایه ما پیرو دینی هستن که در اون برای امام علی علیه‌السلام شانی فرا بشری قایل بوده و علی علیه‌السلام رو شایسته پرستش میدونن

روزی در مورد همین موضوع، پسر همسایه با محسن برادر کوچیکم، وارد بحث میشه

اینکه اون چه استدلالی داشته من خبر ندارم ولی محسن با طرح یک سوال پسر همسایه او رو وادار به سکوت و ترک بحث کرده بود...

اون سوال این بود:

شما که میگین امام علی، خدا است

پس موقعی که حضرت ضربه شمشیر خورد، چرا و رو به چه کسی سجده کرده بود؟ "


راجع به این موضوع خیلی فکر کردم

نمیگم لزوماً این تنها علتِ ولی شاید یکی از علتهایی که امام شهید محراب شد همین بود که

برهان و علتی آشکار برای هدایت مردم و جلوگیری از انحراف عقیده شون باشه

چرا که امام علی علیه‌السلام با سابقه درخشانی که در ولادت، دین، علم، جنگاوری و سایر فضلیت ها داشتند، شخصیتی منحصر به فرد و بی نظیر برای تمام تاریخ هستند.

و شاید این موجبات انحرافات فکری گسترده تری در بین دوستداران امام میشد، اگر امام در محراب ضربه نمیخورد.


+ درسی که از محسن توی این قضیه گرفتم این بود که

با هر کس در حد میزان درکش باید وارد بحث شد

شاید اگه من جای محسن بودم، به بحث راجع به ویژگی های خدا میپرداختم ولی شاید هرگز این تاثیر رو نمیذاشت. 


واللّه اعلم،  عزیزٌ حکیم

۱۹ مهر ۹۳ ، ۲۰:۱۹ ۰ نظر
صبحدم