کلاس ادبیات یا انشاء و املا بود، معلم -ببخشید دبیر (دوره راهنمایی)- مشغول کار خودش بود و بچه ها هم که درسُ تمام شده می دونستند، شروع کردند به سر و صدا و ... که در این بین یکی از شاگردا سوتی ممتد همچون سوت قطار زد. اوایل سوت زدنش سر و صدا زیاد بود و اصلاً شنیده نمی شد ولی با فروکش ناگهانی صدای بچه ها، این فقط صدای سوت ممتد این دانش آموز بخت برگشته بود که در فضای کلاس می پیچید.
دبیر ادبیات (تاکید می کنم ادبیات) برخاسته و چنان ضربتی با مشت بر شکم وی نواختندی که تا آخر آن روز دانش آموز بیچاره بر خود پیچیدندی . و به این ترتیب سکوت در کلاس حمکفرما شد، انگار همه بچه ها مودب شده بودند.