رزمنده ای تعریف می‌کرد :

روزی چند تا از بچه‌ها تو یه سنگر مشغول هندونه خوردن بودن
منو هم صدا کردن: بفرما داداش
گفتم: میل ندارم ممنون، از اونجا فاصله گرفتم
10 ثانیه بعد یک گلوله خمپاره سنگرُ زد و فقط یکی که ته سنگر بود زنده موند، بقیه همگی شهید شدن


+ چقدر مدیون مردان همیشه مرد هستیم و خبر نداریم

+ آسوده نشسته، یک کلیک و چند تا لایک !