امروز برای انجام مراحل اداری بعد دفاع پایان نامه، رفتم دانشگاه...
از نظر من تو بیستی
استاد راهنما این جمله رو با این صحبت ها تکمیل کرد که
"من تو این دانشگاه هستم، دارم می بینم در قیاس با کسایی که 19 یا 20 میگیرن، کار تو عالی بود
داورا در حقت اجحاف کردن و..."
تو دلم گفتم حالا شما هی زخمو تازه کن
18 رفت توی کارنامه حالا دیگه این حرفا کمکی به من نمیکنه
گفت: دکتری نمیخونی؟ اینجا یا...
گفتم: چرا ولی ترسم اینه که این 18 تو مصاحبه مشکل ساز شه
گفت: نگران نباش، تو دو تا مقاله داری
هر وقت خواستی بری مصاحبه بگو تا یه recommendation کامل بنویسم.
تشکر کردم گفتم: اگه بشه میخوام روی یه مقاله دیگه کار کنم
اون داده های استادتون رو چطوری بگیرم؟
گفت: دکتر فلانی، وقتی من دانشجوی دکتری اش بودم
بعد از یه ماه جواب منو میداد
یه جورایی متقاعدم کرد که بیخیال اون داده ها شو برو سراغ مسائل دیگه.
استاد راهنما، میگفت:
هر جا دکتری خوندی اگر خواستی میتونیم با هم کار کنیم و...
این کمی امید دهنده بود
>>>>> راستی امروز یکی از بچه های خوابگاه رو تو دانشگاه دیدم
دیدم (ادامه مطلب)
بلند گفتم دکتری
با هیجان خاصی گفتم دکتری میخونی؟
شل شل جواب داد نه بابا همون ارشد هم که خوندم اشتباه کردم
گفتم چرا؟
از سربازی و کار گفت و ادامه داد
میدونی 3 میلیون زوج نابارور داریم؟
و تا چند سال دیگه میشه 11 میلیون؟
از وضعیت کاریم پرسید و جواب دادم.
بلافاصله گفت: ازدواج کن!
بعداً با خودم گفتم همین مونده بود تو بگی...
+ ولی به نظرم ازدواج و تحصیل میتونه همزمان باشه
با توجه به شرایط و در صورت امکان، لزومی به محدود کردن مسیر زندگی نیست.