خستگی کار و مشغولیت های فکری منو تو خودم برده بود
برای همین بعضی از حرفای راننده تاکسی رو خوب گوش نمیدادم
منو خطاب کرد و چیزی گفت نفهمیدم چی گفت
نگاش کردم دوباره تکرار کرد :
"اگه تو جوونی اون چیه؟ اگه اون جوونِ پس تو چی هستی؟"
من اصلا حواسم نبود کیو میگه، گفتم چرا؟
پشت چراغ قرمز بودیم، اشاره کرد به ماشین جلویی و گفت:
"ببین اون جوونو، سر و وضعشو ببین، با خودت مقایسه کن"
من توی ذهنم داشتم خودمو آماده میکردم برای اینکه از جوون دفاع کنم و اینکه نباید از روی ظاهر قضاوت کرد ولی...
چراغ سبز شد، ماشین به حرکت افتاد و صبحتهای راننده ادامه پیدا کرد
"
بعضی از جوونا با سر و وضع ناجور میان بیرون، من چطور میتونم با خانواده ام، همسر و دخترم بیام بیرون؟
پسره روی دستشو خالکوبی کرده
با اون لباساش
خم که میشه زیرشلواریش که روش نوشته USA معلوم میشه و...
"
تازه داشتم متوجه میشدم که منظور این بنده خدا چیه
از خجالت فقط سکوت کردم
شاید برای دلداری گفت :
ما کسایی مثل شما رو که مثل جوونی خود مایید رو که میبینیم، امیدوار میشیم
+ نباید از روی ظاهر قضاوت کرد ولی پوشش ما غیر از جنبه های فردی، وجوه اجتماعی هم داره
+ ما در قبال امنیت و آرامش دیگران مسئولیم